ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

دنیای زیبای ایلیا

23 ماهگی ایلیا جان

ایلیا در زمان ترک از بس برای ایلیا جان آمیو (ایلیا به شیر امیوه کلا خوراکی ها میگه)گرفتیم ورشکست شدیم اقا ایلیا به آب پاش علاقه خاصی داری اینجا داره ماشینشو میشوره تا اینجا یکبار تلویزیون به علت اب پاشی وخرابکار ایلیا خان رفته تعمیر خدا بخیر کنه حالا خدا کنه به خودش آسیب نرسونه آقا ایلیا وقتی مامان تو اینترنت سرگرمه کل کشو ها میز و کمدش خالی میکنه اینجا هم کشو را خالی کرده رفته توش وایستاده تا قدش به جلو آینه برسه چند وقت پیش ها روی کارت نوشتم مامان به دیوار زدم هر موقع رد میشدم بهت نشون می دادم می گفتم مامان بعد از چند وقت امروز وقتی کارت را نشونت دادم گفتم اینجا چی نوشته خیلی با ذوق گفتی مامان کلی من خوشحال شدم با...
25 بهمن 1391

شعر قبل از 2 سالگی

وقتی مامان نتونه شعر بگه خاله سمیه را مجبور می کنه که در احولات ایلیا گلی این سروده را بگه تقدیم به بلبل زندگیم ایلیا جونی   اتل متل یه بچه یه بچه ی ناز نازی کوچول موچول و شیطون ،عاشق اسباب بازی اسم قشنگی داره ایلیای مامان چشم سیاه لپای رنگی داره ایلیای مامان یادم تورا فراموش ایلیای بابا تپل مپل بازیگوش ایلیای بابا اسم باباش صادق خان و مامانشم حسنا جون کی بشه بزرگ بشه داد بزنه مامانی و بابا جون بابا سرکار میره و مامان میره اداره می مونه باغ دلم پیش خاله ستاره وقتی از راه میرسم میاد بغل ایلیای نی نی نه غذا نه میوه، دادمیزنه مامانی می می از سرو روم بالا میره موهامو هی میکشه تا م...
25 بهمن 1391

پیش بسوی مرد شدن

پسر عزیز تر از جونم از امروز قراره بهت شیر ندهم ویه قدم بر دارم برای مرد شدنت نمی دونم چطور با این قضیه کنار میایی از صبح که رفتم اداره تا الان که ساعت 4   ندیدمت پیش خاله ستاره خونه اونها هستی با اینکه بهش اعتماد دارم اما تو دلم خیلی می ترسم نگرانت هستم تو عادت به دوری از من را داری اما نمی دونم چه واکنشی داری  و چطور با این قضیه کنار میایی خدا کنه که اذیت نشی پسرکم دلبرکم و من مطمئن هستم برای به اغوش کشیدنت دلم خیلی تنگ میشه ... مرحله بعدی که از پوشک گرفتن است بعدش هم جدا خوابیدن شاید از همین شبی برای جدا خوابیدنت تلاش کنم می گذارم ببینم عکس العملت چطوری هست... ب ابایی نوبت مامان تمام شد حالا نوبت توست که کنارم بخوا...
18 بهمن 1391

اندر احوالات ایلیا

 مامان دانشجوو می شود و مجبور یه مسافرت 4 روزه به قم میشیم  پیش خاله نفیسه رفتیم کلی بهمون خوش گذشت پسری برامون سنگ تمام گذاشت اصلا من ومامان جونش را اذیت نکرد گاهی اوقات ازش توقعات زیادی هم داشتیم مثلا وقتی من ساک بدست بودم وایلیا خواب داشت توقع داشتیم خودش مثل یه مرد راه  بیاد وبغل نخواهد تو قطار هم کلی بازی کردی سرتو می کرد تو کوپه های کناری می گفت دالی .... البته از سفر امدن همانا سرما خوردن من وبابا وگل پسری همان هنوز بعد از گذشت یک هفته خوب نشدیم ... ایلیا گلی دست به خودکارت هم خوبه تمام دیوار های خونه و روی صندلی ها را خط خطی می کنی بعدش میای دستتو میدی به من میگی برام بع بعی  بکش یه بار بابات برات نوشته ...
5 بهمن 1391

اسال ونه ماهگی ایلیا جان

وقتی دنبالم میگردی با صدا رسا  میگی مـامـان مـامـان اگه جوابت را ندهم به حالت غش  گریه میکنی... وقتی بابات می خواهد بره سرکار و باید یواشکی بره یا با گریه من تو را ازش جدا کنم بگی بابا رفـــــــــــــــــ یا وقتی ساعت 1 شب دست منو میکشی سمت کامپیوتر می بری وقتی تو کارت های دید اموزت وانت می بینی می گی باباجــــــــــــــــی (ماشین بابا حاجیش وانت ) وقتی برای گرفتن یه بوس باید کلی منت تو فسقلی را بکشم وقتی سمت هر بچه ای میری واونها بدو می پرن تو بغل مامانشون از ترس اینکه می خواهی بزنیشون وقتی برای خوردن اولین لقمه کلی باید باهات ور برم تا دهن مبارکت را باز کنی بعد بخور بخورت شروع میشه وقتی با صدای بلند می خندی ....
25 آذر 1391

گزارش تصویری از یک روز جمعه در باغ بابا جواد

ت ماشای گله گوسفند (کلی ذوق می زد براشون وهی می گفت بع بعی کم مونده بود خودشو پرت کنه سمتشون  ) ***این رودخانه خالی از اب را که جلوی ایلیا ست روزی اینقدر اب داشت که ویران کننده بود در سال 72 سیل امد  واکثر خانه ها وباغات اطرافش را با خود برد باغ دوران کودکی من را هم با خود برد وخاطرات عکس هاش برای ما مونده روزی که سیل امد را دقیقا یادم هست از باران های تندش از غرش رودخانه وقتی توی هال خونه می نشستیم موج هارا می دیدیم  و صدای روخانه را می شنیدیم اما حالا جز سنگ جز حسرت دیدن یه رودخانه پر اب برای خودمون و پسرمون نمونده*** ای خدا کی این خشکسالی تموم میشه ایلیا جان تا دلت می خواست اب بازی گل بازی خاک بازی ...
20 آذر 1391

دومین محرم ایلیا

هنوز محرم شروع نشده بود قصد کردم امسال حتما مراسم های عزاداری را بروم وحتما پسرم را ببرم چرا که دوست دارم با اهل بیت خصوصا با امام حسین (ع) ویارانش اشنا شود و دوستشون داشته باشدهمین   شب اول وقتی وارد حسینیه شدم فکر ان را هم نمی کردم پسرم این مکان را با پارک اشتباه گرفته واینقدر بدو بدو وبازی کرد خودم ذوق کرده بودم واز یک طرف شاید بیش از 20 دفعه بلند شدم دنبال اقا پسری می رفتم که یکبار بیرون نرود خالم که همرام بود خسته شد وگفت دیگه ایلیا را نیار اذیت میشی گفتم تو دلم گفتم خوب قصد کرد خود امام حسین کمکم می کند خلاصه شب اول که تمام شد شب های بعد هم رفتم البته فعالیتش به علت شلوغی جمعیت کمتر شده بود وخوراکی های دوستاش را می گ...
9 آذر 1391

اولین کاردستی مامان برای ایلیا

 بعد از مدت ها تونستم کاردستی ایلیا گلی  را تکیمل کنم از این جعبه برای  نگهداری اسباب بازی های  کوچکش استفاده می کنم البته به این شرط که پسری کوتاه بیاد نخواد روش  وایسته ایلیا خیلی با دقت وسایل را داخلش می گذاره  وبا یکسری تلاش وسایل را بر می داره یه خوبی که داره اسباب بازی های کوچکش رو دیگه نمی تونه پهنشون کنه  وسط خونه پسر گلم اين چند روز داري حسابي خوش مي گذروني هي دست ماماني را مي كشي مي بري تو حياط خونه كه اب بازي كني بعد از كلي آب بازي كردن بايد به زور بيارمت تو خونه خب ديگه فعلا فرمانروا شما هستيد ما هم چاره اي جز تسليم نداريم برات ماسك خروس رو ساختم اما تو مي گي من بذارم رو صورت بگم ق...
22 آبان 1391

روز مرد بر بابایی مهربان و پسری مبارک

همسر عزیز ومهربانم و پسری گلم عاشقتون هستم وخیلی خیلی دوستتون دارم و روز مرد را بهتون تبریک می گم مخصوصا به بابایی روز پدر را   این عکس رو تو ۵ ماهگیت با بابات گرفته بودی بعدمن براتون طراحیش کردم ای خدا چقدر زود می گذره راستی این چند روز دلم خیلی گرفته نمی دونم چرا شاید بخاطر اینکه مامان جونت رفته قم پیش خاله نفیس نرگسی ومحمد  ما هم دلمون براش تنگ شده پسری دیروز برای اولین بار خواستی بگی توپ گفتی پوت چقدر خودت و ما خندیدیم وای چقدر خودت ذوق می کنی و خودتو تحویل میگیری فعلا فقط بلدی بگی بابا  ای جان مادر نفس مادر دوستت دارم       +  نوشته شده در  شنبه سیزده...
22 آبان 1391