گزارش تصویری از یک روز جمعه در باغ بابا جواد
تماشای گله گوسفند (کلی ذوق می زد براشون وهی می گفت بع بعی کم مونده بود خودشو پرت کنه سمتشون )
***این رودخانه خالی از اب را که جلوی ایلیا ست روزی اینقدر اب داشت که ویران کننده بود در سال 72 سیل امد واکثر خانه ها وباغات اطرافش را با خود برد باغ دوران کودکی من را هم با خود برد وخاطرات عکس هاش برای ما مونده روزی که سیل امد را دقیقا یادم هست از باران های تندش از غرش رودخانه وقتی توی هال خونه می نشستیم موج هارا می دیدیم و صدای روخانه را می شنیدیم اما حالا جز سنگ جز حسرت دیدن یه رودخانه پر اب برای خودمون و پسرمون نمونده*** ای خدا کی این خشکسالی تموم میشه
ایلیا جان تا دلت می خواست اب بازی گل بازی خاک بازی کردی شمشیر باز یهم زیاد می کردی دو تا لوله برداشته بودی یکی دست عمه یکی هم دست خودت مثلا شمشیر بازی کنی من نمی دونم تو اینها را کجا یاد گرفتی
کیفیت پایین عکس ها بدلیل با موبایل گرفتن است.
پسرم خنده هایت را عاشقونه دوست دارم پس برای مامان همیشه بخند