ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

دنیای زیبای ایلیا

تولد پارسا جونی

سلام داداش اقا ایلیا ،پارسا جونی 1 ماه و1 روز پیش بدنیا اومد . دوستش داریم خیلی زیاد ایلیا چونم علاقه زیادی بهش داره بازیش میده واروزو می کنم همیشه سالم وصالح باشن   این عکس تو بیمارستان گرفتم.(1 روزه بود)  اینم دو داداش بعد از حموم پارسا جونی 1 ماه اقا ایلیا عزیز دل مامان 4 سال و6 ماه خدای خوب ومهربون مواظب بچه های من  وتمام فرشته های کوچولو باش   ...
26 شهريور 1394

داداش ایلیا

سلام این روزها پسری ما منتظر داداشی هست هر روز می پرسه کی میاد با اینکه دوست داشتم فعلا ها متوجه نشه اما فکر  کنم تو ماه 6 به خاطری بقیه خیلی بهش می گفتن سوال می کردن خودم بهش گفتم همش میگه مامان غذا بخور دادش بزرگ بشه زودی بیاد 2 ماه زیاده .... البته ما هم دوست داریم زودی بیاد راحت شیم....   دیگه اینکه دارم پس انداز کردن بهش یاد می دم خییییلی دوست داره ربات بخره  .... خلاصه اینکه پسری عاشقتم دوست دارممممممممممممممممممممممممممممم بعد نوشتم: گزارش کار به داداش: داداشی زودی بیا برات پوستونک خریدیم.... داداشی برات شونه خریدیم ......     ...
2 تير 1394

خرید برای مامان

سلام دیشب رفتم عروسی اخر شب پسری وباباش اومدن دنبالم مامان چرا منو نبردی عروسی من دلم عروسی می خواد من دوست داشتم بیام القصه اینکه شام خوشمزه ای که نوش حانم شده بود زهر مار شد گفتم ایلیا پیتزا می خوای اره دیگه کلا عروسی فراموش کرد چسبید به پیتزا بعد کلی گشتن جایی پیدا کردیم سفارش دادیم تا اقای همسر رفت خرید کنه ایشون هم کلی وعده بهم داد مامان برات لباس می خرم چه رنگی می خوای؟ ارمز(قرمز) باشه عروسک می خرم داداش هم می خرم خلاصه چند وقته حسابی رفته تو کار وعده دادن      
9 اسفند 1393

درخواست

عزیز مامان هر روز یه خواسته داره دیروز بعد از خواب عصر تا اخر شب که خواستیم بخوابیم میومد یه خواسته ای مطرح می کرد مامان برام می خری؟ اول(قول)بده؟ منم اخر شب گفتم ایلیا دوست داری چی برات بخرم دیدم شروع کرد به گفتن البته اخرش خودش هم خنده اش می گرفت که بگه ؟ حباب مثل اونی پاشا داره ماهی گیری سی دی بن تن میکروفن مثل اون محمد بیسکویت مثل تفنگ محمد امین توپ بزرگ رنگی(برای خودش وقتی خیلی کوچک بود خریدم داغونش کرد حالا  تو عکسا دیدش یادش افتاد) من بهش گفتم همین چند روزا توپ بزرگ دسته ای برات خریدیم گفت نمی خوام از بابا باشه من توپ رنگی رنگی بزرگ میخوام خلاصه ما هر روز کلی کل کل داریم با اقا پسری اما ...
23 دی 1393

پسر مامان حرف می زنه

زن دایش براش شلوارک خریده اومدم بکنم پاش میگه نمی خوام دخترونه هس شلوار کی خریده برات با شدت تمام یسسنا دارم با خاله سمیه اش حرف می زنیم از دوران دانشجویی خاطرات یهو سر منو چرخوند سمت خودش گفت مامان با من حرف بزن دوباره گرم صحبت بودیم روشو کرده سمت من میگه دارم باهات حرف می زنننننم تو مغازه اسباب بازی فروشی یه اسکلت یه ادم بود تدست خاله سمیه را کشیده میگه عاله سمی مثل تویه پسرکم وقتی توخیابانون وسط پیاده رو چهارزانو می زنی جیغ می زنی اسباب بازی می خوای مردم منو نگاه می کنن عجب مادر بدجنسی هستی دیدنی میشی البته بنده بهت محل نمیدم میرم تا خودت بدویی دنبال من البته با اشک جیغ     ...
26 شهريور 1393

3 سال و 6 ماهگی

خسته از ماموریت رسیده بودم خوابیده بودم اومده بالای سرم دستشو گذاشت روی سرم گفت مامان تب دالی؟ گفتم:اره بدو دوید تو هال به باباش میگه  مامان تب داله مامان تب داله دستشو کشدیه اورده بالای سرم میگه مامان تب داله بریم دکتر امپول برنه خوب بشه اینم از پسر دکتر ما بهش میگم ایلیا خیلی خوشحالم که با من صحبت می کنی میگه منم خوشحالم من غرق بوسش می کنم  گفت مامان برام اصه (قصه) بگو ما هم گفتیم بذار قصه ای بگیم که نکته تربیتی داشته باشه شروع کردم به گفتن که یه پسری بود به اسم ایلیا مامان بابا خیلی دوستش داشتن خیلی عاشقش بودم یه روز مامان به اقا ایلیا گفت پسرم تو دیگه بزرگ شدی باید روی تخت خودت بخوابی اگه کنار بابا مامان بخوای ج...
14 شهريور 1393

مامان دوست دارم

دارم با کامپیوتر کار می کنم پسری داره تلویزیون نگاه می کنه یهو میاد تو اتاق چشم تو چشم من میگه مامان دوست دارم بعد سرش میندازه پایین که بره فیلمشو نگاه کنه صداش می کنم میگم منم عاشقتم پسرم می بوسمش غرق شادی میشم دعواش می کنیم با اعتماد بنفس کامل میگه به مامان جون میگم دعواتون کنه (خدا تمام مامان جونها را برای نوه های گل حفظ کنه) اینم چند تا عکس از دایناسور های ایلیا                           ژست ایلیا با دایناسورهاش   ...
16 مرداد 1393

3 سال و 3 ماهگی ایلیا

پسرم روز به روز شیرینتر صحبت می کنه ما را در هر لحظه غافلگیر میکنه مامان اب می خوام :مامان بیرار شو(بیدار)باباتندترنرو مامان میرسه(میترسه) عاشق دایناسوره  ،سوسمارشو خیلی  دوست داره کلی باهاش ادعا می کنه(مامان سوس(سوسمار) می خوام) از بیرون اومدم خونه میگم وای اقا چه گرمه دارم اتش میگیرم:سرشو از زیر پتو اورده بیرون میگه با حالت ناراحتی مامان اتیش داری :منتظر بود شعله های اتیش از بدن من ببینه مامان سی دی پاندا می خری:مامان سی دی بن تن می خوام:روی جورابش عکس باب اسفنجی داره پیداش کرده اوردش میگه مامان سی دی می خری (چقدر من از اینها بدم میاد ) کلا بچمون فکر می کنه من به بانک وصلم هر چی می بینه میاد میگه مامان میخری (ح...
6 تير 1393

اولین خرید ایلیا

بعد از خوردن صبحانه اقا پسری هوس بستنی کرد گفت مامان آمیو گفتم نداریم بیا بریم سر کوچه بخریم پول دادم دستش گفتم برو مغازه من پشت سرت میام اونم دوید رفت تو مغازه پول داد مغازه داره هر چی می گفت بنده خدا متوجه نمی شد چی میگه خلاصه ما گفتیم  بسنی می خواد بعد از خرید رفتیم خونه عمه خانم به عمه ام داشتم می گفتم اینقدر دوست دارم ایلیا زود بزرگ بشه خودش بره خرید از این حرف ها... اومدم خونه سرگرم اینترنت شدم یهو دیدم پسرم نیست رفتیم دیدم روی حیاط هم نیست در کوچه بازه کفشاش هم نیستن بدو چادر پوشیدم رفتم سر کوچه دیدم اقا نوشابه گرفته تو دستش داره میاد البته خوشبختانه عمه ام تو خیابان  دیده بودش از دور مواظبش بوده.......   ...
11 مهر 1392