ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

دنیای زیبای ایلیا

یا ابالفضل

یک هفته گذشت از روزی که اعلام شد اقای روحانی برنده رقابت شده از روزی که کار مامان ساعت 9:30 شب تمام شد و مامان بعد از دو شبانه روز سر کار بودن ساعت 10 شب  فرزند بی حالش رو تو بغل گرفت احساس کرد چیزی شده احساس کرد فرزندش توان حتی یه لبخند زدن را نداره وقتی دکتر گفت ببریدش بیمارستان وقتی دکتر بیمارستان گفت ببرید کرمان اینجا امکانات نیست دکتر متخصص تا فردا صبح نمیاد دلم لرزید اشک ریختم با خاله عزیزم راهی کرمان شدیم تو مسیر خوابم میبرد(دوشب نخوابیده بودم)محکم به بابا می زدم میگفتم بیداری فکر میکردم بابات خوابش برده رسیدیم، رسیدیم به بیمارستان باهنر اما چه رسیدنی وقتی دکتر ها گفتن خیلی دیر اوردینش احتمالا بچه دیگه تا الان عقیم شده اونوقت بو...
1 تير 1392

3ماه اول سه سالگی

  اردیبهشت دلفارد ایلیا بالای درخت(گلای درخت) در حال کنجکاوی ایلیا جونی روزی حداقل یک ساعت خودشو با خاک بازی کردن سرگرم می کنه   اینجا هم ایلیا با سارا گلی تو رودخانه دلفارد دارن بازی می کنن اینم عکس نرجس خانم دختر عمه مامان و دوست اقا ایلیا که خیلی هم دوسش می داره یسنا گلی بردارزاده عزیزم(2 ماهگی)     ...
31 خرداد 1392

بابا دوستت دارم

میلاد امام علی (ع)و روز مرد را به پدر مهربان وعزیزتر از جانم وهمسر گرامیم وپدر شوهر مهربانم وهمچنین به کوچک مرد زندگیم اقا ایلیا تبریک می گم وامیدوارم سالیان زیاد با خوبی خوشی کنار هم باشیم.   منصوره جون به خدا وقت ندارم وبلاگم اپ کنم چشم تو اولین فرصت عکس ومطلب می گذارم،بگذار اول این امتحانات تموم بشه بعدشم انتخابات که دیگه وقت من ازاد می شه من میشم خودمو این وبلاگ اقا ایلیا برنامه های اموزشی اقا پسری خلاصه خیلی براش برنامه دارم.
3 خرداد 1392

کاش زودی بزرگ بشی

پسر مامان الهی زود بزرگ بشی مرد بشی زن بگیری   می دونی چرا چون بری برای من کادو بخری بیای ببوسیم بگی مامانی روزت مبارک   اما من مطمئن هستم اون روز دلم برای روزهای کودکیت تنگ میشه اون روزی که تو بیشتر از اینکه به فکر من باشی دنبالی برای عشقت یه روز قشنگ یه  جشن یه شادی قشنگ بسازی ...
11 ارديبهشت 1392

احوالات ایلیا

روزی روزگاری زنها بچه هاشون را با چادر به کمر میبستن هم پای مردان خانه در مزارع کار می کردند ظرف می شستن و .... واما حکایت من به عنوان زن امروز فرزند پشت کمرسوار کردم ایستاده دارم وبلاگ های دوستان وهمشهریای عزیزم  را می خوانم وهر از چند گاهی با گاز گرفتن نوازشم هم می شوم. باید برای بچه ها وقت گذاشت این هم یه مدلش هست
29 فروردين 1392

احوالات ایلیا

یه بچه دوساله چکار کنه که  بابا مامان ناراحت نشن . . . بشینه یه گوشه با خودش بازی کنه یا تلویزیون نگاه کنه یا شاید هم بخوابه واینکه تو مهمونی از کنارمون بلند نشه  بچه ها را نزنه ، وقتی غذا می خوره روی لباس یا فرش نریزه یا اینکه وقتی خسته از سر کار میای درکت کنه بذاره بخوابی همین . . . اما من نمی خوام من تمام سختی ها را با صبر تحمل می کنم تا شادی وخنده روی صورت فرزندم باشه   بعد نوشت: الان دارم که تایپ می کنم ایلیا داره با تفنگش به من تیر  می زنه من یه دستمو بردم  بالا می گم  ترسیدم ترسدم... واقا ایلی داره می خنده تو یه مهمونی اقا ایلیا یه بچه را زد منم بردمش تو یه اتاق دیگه که تقریبا تاری...
24 فروردين 1392

ایلیا قلدر شده

چند وقتی هست اقا ایلیا ما یکم قلدر شده دیشب وقتی تو مهمونی 3 تا از بچه ها را مجروح کرد به فکر افتادم پی گیر کارش بشم اگه بچه ام کتک بخوره خیلی راحتر از ان هستم که بچه های دیگه را بزنه وای که چه حس بدی هست بحرحال نمیشه که مهمونی نرفت یا بچه را تنبیه کرد اخه بچه 2 ساله که خیلی چیزها را متوجه نمیشه به نظر خودم اگه اقا ایلیام دایره لغاتش زیاد شه بتونه کامل حرف بزنه خیلی از مشکلات منم حل میشه دیگه راحت می تونه منظورش بگه دیگه گاز نگیره (البته من فقط امیدوارم)   گاهي والدين بسيار آرام و خونسرد از قلدري و برخي رفتارهاي فرزند خود بسيار تعجب مي کنند. چنين والديني اغلب تصور مي کنند که فرزندشان نمي تواند با همسالان خود کنار بيايد و راه ...
11 فروردين 1392

سال 92

  حاجی فیروزه،                 سالی یه روزه،                                 همه می‌دونن،                                                  منم می‌دونم،  &nbs...
9 فروردين 1392

تولد اقا ایلیا

ا مروز هر ساعت ودقیقه اش برای من خاطره هست ویاداور لحظات شیرینی که منتظر بدنیا امدن تو بوده ایم لحظاتی که هر چند کند می گذشت اما یادآوریش زیباست پسرم کمتر از 2 ساعت برای سالگرد تولد توست ومن باورم نیست 2سال من مادر بوده ام برای خوب یابد بودن من قضاوت با خود توست اما تو بهترین پسر دنیا هستی من عاشقونه دوست می دارم. ...
24 اسفند 1391

اگر کارمند نبودم

وقتی با بـــــــــوس فـــــــــرزندت از خواب بیدار می شی وقتی با خنـــــــده فـــــــــــرزندت خواب از سرت میره وقتی فرزنــــــــــدت خوشحاله که مامان امروز کنارشه وقتی خبری از پرستار نیست وقتی صبح فرزنــــــــدت اسباب بازی هاشو میاره وقتی پاهاشو دراز می کنه میــــگه مامان اتل وقتی از خوشحالی دوباره بوســـه بارونت میکه اما مامان شتاب داره که باید برســـه به اداره پرستارش در می زنه ومیـــاد  تو خونه مامان مانتو میپوشه و...   اونوقت هست تمام شادی فرزندت از بودن با تو میشه اشک های حلقه زده تو چشم های نازش وگریه وچسبیدن به تو که یعنی مامان نرو   اما مامان باید بره .... میشد امروز روز خوب شادی بود بر...
3 اسفند 1391