احوالات ایلیا
یه بچه دوساله چکار کنه که بابا مامان ناراحت نشن
.
.
.
بشینه یه گوشه با خودش بازی کنه یا تلویزیون نگاه کنه یا شاید هم بخوابه واینکه تو مهمونی از کنارمون بلند نشه بچه ها را نزنه ، وقتی غذا می خوره روی لباس یا فرش نریزه یا اینکه وقتی خسته از سر کار میای درکت کنه بذاره بخوابی همین
.
.
.
اما من نمی خوام من تمام سختی ها را با صبر تحمل می کنم تا شادی وخنده روی صورت فرزندم باشه
بعد نوشت:
الان دارم که تایپ می کنم ایلیا داره با تفنگش به من تیر می زنه من یه دستمو بردم بالا می گم ترسیدم ترسدم... واقا ایلی داره می خنده
تو یه مهمونی اقا ایلیا یه بچه را زد منم بردمش تو یه اتاق دیگه که تقریبا تاریک بود مثلا زندانیش کردم حدود یک دقیقه هر چی گریه کرد در براش باز نکردم بعد گفتم چرا بچه ها را زدی من ناراحت شدم شروع کرد به بوس کردن من و تا اخر مهمونی دیگه کاری به بچه ها نداشت اینم یه تجربه مادرانه