یا ابالفضل
یک هفته گذشت از روزی که اعلام شد اقای روحانی برنده رقابت شده از روزی که کار مامان ساعت 9:30 شب تمام شد و مامان بعد از دو شبانه روز سر کار بودن ساعت 10 شب فرزند بی حالش رو تو بغل گرفت احساس کرد چیزی شده احساس کرد فرزندش توان حتی یه لبخند زدن را نداره وقتی دکتر گفت ببریدش بیمارستان وقتی دکتر بیمارستان گفت ببرید کرمان اینجا امکانات نیست دکتر متخصص تا فردا صبح نمیاد دلم لرزید اشک ریختم با خاله عزیزم راهی کرمان شدیم تو مسیر خوابم میبرد(دوشب نخوابیده بودم)محکم به بابا می زدم میگفتم بیداری فکر میکردم بابات خوابش برده رسیدیم، رسیدیم به بیمارستان باهنر اما چه رسیدنی وقتی دکتر ها گفتن خیلی دیر اوردینش احتمالا بچه دیگه تا الان عقیم شده اونوقت بود که تمام بدنم می لرزید اشک نداشتم سحر بود و با تمام وجود امام ها را صدا میزدم می گفتم یا حضرت ابالفضل منو نامید نکن پسرم خودت شفا بده اینقدر گفتم گفتیم( به تمام فامیل سپردیم برای پسرم دعا کنن)... اما وقتی سونو اخر را گرفتن چیزی شندیم که باور کردنی نبود گفتن همه چیز طبیعی هست پسرتون مرخصه وقتی سجده خاله ام را دیدم وقتی خنده های پسرم دیدم فهمیدم پسرم شفا گرفته مطمئن هستم خدا دلش رحم امد گفتم شاید خدا دلش برای من که به نیت خدایی نه بخاطر پولش بلکه برای خدمت به مردم چند روز از زندگیم صرف کارهای اداره کردم تاهمراه با بقیه همکارانم انتخابات خوبی را بتونیم برگزار کنیم...
اما الان خوشحالم از اینکه فرزندم خوبه خوب خوب فقط یه عمل کوچولو داره که انشالله چهارشنبه عمل میشه نذر کردم دیگه پسری را ایلیا صدا نزنم بهش بگم ابالفضل اقا