ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

دنیای زیبای ایلیا

گزارش تصویری از یک روز جمعه در باغ بابا جواد

ت ماشای گله گوسفند (کلی ذوق می زد براشون وهی می گفت بع بعی کم مونده بود خودشو پرت کنه سمتشون  ) ***این رودخانه خالی از اب را که جلوی ایلیا ست روزی اینقدر اب داشت که ویران کننده بود در سال 72 سیل امد  واکثر خانه ها وباغات اطرافش را با خود برد باغ دوران کودکی من را هم با خود برد وخاطرات عکس هاش برای ما مونده روزی که سیل امد را دقیقا یادم هست از باران های تندش از غرش رودخانه وقتی توی هال خونه می نشستیم موج هارا می دیدیم  و صدای روخانه را می شنیدیم اما حالا جز سنگ جز حسرت دیدن یه رودخانه پر اب برای خودمون و پسرمون نمونده*** ای خدا کی این خشکسالی تموم میشه ایلیا جان تا دلت می خواست اب بازی گل بازی خاک بازی ...
20 آذر 1391

دومین محرم ایلیا

هنوز محرم شروع نشده بود قصد کردم امسال حتما مراسم های عزاداری را بروم وحتما پسرم را ببرم چرا که دوست دارم با اهل بیت خصوصا با امام حسین (ع) ویارانش اشنا شود و دوستشون داشته باشدهمین   شب اول وقتی وارد حسینیه شدم فکر ان را هم نمی کردم پسرم این مکان را با پارک اشتباه گرفته واینقدر بدو بدو وبازی کرد خودم ذوق کرده بودم واز یک طرف شاید بیش از 20 دفعه بلند شدم دنبال اقا پسری می رفتم که یکبار بیرون نرود خالم که همرام بود خسته شد وگفت دیگه ایلیا را نیار اذیت میشی گفتم تو دلم گفتم خوب قصد کرد خود امام حسین کمکم می کند خلاصه شب اول که تمام شد شب های بعد هم رفتم البته فعالیتش به علت شلوغی جمعیت کمتر شده بود وخوراکی های دوستاش را می گ...
9 آذر 1391

اولین کاردستی مامان برای ایلیا

 بعد از مدت ها تونستم کاردستی ایلیا گلی  را تکیمل کنم از این جعبه برای  نگهداری اسباب بازی های  کوچکش استفاده می کنم البته به این شرط که پسری کوتاه بیاد نخواد روش  وایسته ایلیا خیلی با دقت وسایل را داخلش می گذاره  وبا یکسری تلاش وسایل را بر می داره یه خوبی که داره اسباب بازی های کوچکش رو دیگه نمی تونه پهنشون کنه  وسط خونه پسر گلم اين چند روز داري حسابي خوش مي گذروني هي دست ماماني را مي كشي مي بري تو حياط خونه كه اب بازي كني بعد از كلي آب بازي كردن بايد به زور بيارمت تو خونه خب ديگه فعلا فرمانروا شما هستيد ما هم چاره اي جز تسليم نداريم برات ماسك خروس رو ساختم اما تو مي گي من بذارم رو صورت بگم ق...
22 آبان 1391

روز مرد بر بابایی مهربان و پسری مبارک

همسر عزیز ومهربانم و پسری گلم عاشقتون هستم وخیلی خیلی دوستتون دارم و روز مرد را بهتون تبریک می گم مخصوصا به بابایی روز پدر را   این عکس رو تو ۵ ماهگیت با بابات گرفته بودی بعدمن براتون طراحیش کردم ای خدا چقدر زود می گذره راستی این چند روز دلم خیلی گرفته نمی دونم چرا شاید بخاطر اینکه مامان جونت رفته قم پیش خاله نفیس نرگسی ومحمد  ما هم دلمون براش تنگ شده پسری دیروز برای اولین بار خواستی بگی توپ گفتی پوت چقدر خودت و ما خندیدیم وای چقدر خودت ذوق می کنی و خودتو تحویل میگیری فعلا فقط بلدی بگی بابا  ای جان مادر نفس مادر دوستت دارم       +  نوشته شده در  شنبه سیزده...
22 آبان 1391

میلاد امام رضا(ع) مبارک

پ سری عزیزم مامان دلش خیلی هوای مشهد کابوس امام رضا را کرده دعا کن کارامون جور بشن بتونیم بریم زیارت (یا امام رضا مددی کن) به همین مناسبت شب میلاد رفتیم برای اقا پسری یه ماشین بزرگ به قول بابات 10 تن گرفتیم کلی باهاش بازی می کنی دیشب دست منو می کشیدی که ببری تو کوچه با ماشینت بازی کنی اخه اقا پسری مگه حیاط خونه چه فرقی با کوچه داره که حتما باید بری تو کوچه هان ***اینم مدل موی جدید که مامان جون جلوی موهای پسری وقتی من نبودم  کوتاه کرده  چی باید به این مامان جونت بگم اقا ایلیا *** اینجا اقا پسری می خواهد هم خودش هم ماشین برن تو کارتون اقا پسری علاقمند شدید شده به کارتون های با نی نی چکارت کنم البته الا...
22 آبان 1391

همسفر عشق تولدت مبارک

تقدیم به بابا صادق بمناسبت سالروز تولدش قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای ما بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم       دیروز به همین مناسبت یه جشن سه نفر گرفتیم کلی ذوق می زدی و با بادکنک ها بازی کردی می رفتی خودتو می انداختی روی بادکنک های بیچاره تا بترکن و بخندی   پی نوشت:در تاریخ 2 مهر ماه نوشته شده ... ...
22 آبان 1391

ایلیا کچل و روز کودک

پسر عزیز تر از جانم هفته گذشته هفته کودک بود و من گذاشتم بیش از گذشته فرمانروایی کنی گفتم بذار تمام محدودیت ها کنار گذاشته شوند از تماشا کردن سی دی با نی نی که هر موقع اراده کردی برات گذاشتم تا آب بازی کردنو گاز گرفتن  ومو کشیدن مامانت و خلاصه هر کاری که از دستت برمی امد کوتاهی نکردی به همین مناسبت از نمایشگاه کودک برات چند تا کتاب خریدم قضیه کچل شدنت گفتم برات مامانت جونت جلوی موهایت راچیده بود بعد خیلی بد شده بودن من به دایی رسول و بابایی گفتم با ماشین شماره 20 سر پسری را اصلاح کنید من نبودم وقتی اومدم دیدم دایی رسول با با صفر موهای پسری را کوتاه کرده و بابا هم داره کمکش می ده نمی دونی اون لحظه چه حسی داشتم اخه من خیلی موهاتو...
22 آبان 1391

برنامه ایلیا

پسر عزیزم چند روزیست فکرم حسابی مشغول توست دوست دارم برنامه وهدف مشخصی برایت داشته باشم دیگه نمی خواهم ساعت 12 شب بیدار شی و تا 4 صبح بازی کنی نه اینکه خسته شده باشم نه من بازی کردن با تو را دوست دارم اما از بی برنامگی خسته شده ام از اینکه هر ساعتی که اراده کنی شیر بهت بدهم  و یا اینکه  کامپیوتر واب بازی ،تلویزیون( با این برنامه های مسخرش )و...کمتر شده است باید از روی برنامه باشد طبق اراده شخص شما نیست گفتن فرمانروا باشی که هستی  خواندن کتاب هم فعلا دوست داری مخصوصا کاتالوگ خانه فراز را همیشه همین کتاب را بر می داری می گی نینی ،توتو فکر کنم بخاطر شکل هاش این کتاب را دوست داری بقیه کتاب ها را که برات می خونم می گردی...
22 آبان 1391