ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

دنیای زیبای ایلیا

ایلیا قلدر شده

چند وقتی هست اقا ایلیا ما یکم قلدر شده دیشب وقتی تو مهمونی 3 تا از بچه ها را مجروح کرد به فکر افتادم پی گیر کارش بشم اگه بچه ام کتک بخوره خیلی راحتر از ان هستم که بچه های دیگه را بزنه وای که چه حس بدی هست بحرحال نمیشه که مهمونی نرفت یا بچه را تنبیه کرد اخه بچه 2 ساله که خیلی چیزها را متوجه نمیشه به نظر خودم اگه اقا ایلیام دایره لغاتش زیاد شه بتونه کامل حرف بزنه خیلی از مشکلات منم حل میشه دیگه راحت می تونه منظورش بگه دیگه گاز نگیره (البته من فقط امیدوارم)   گاهي والدين بسيار آرام و خونسرد از قلدري و برخي رفتارهاي فرزند خود بسيار تعجب مي کنند. چنين والديني اغلب تصور مي کنند که فرزندشان نمي تواند با همسالان خود کنار بيايد و راه ...
11 فروردين 1392

سال 92

  حاجی فیروزه،                 سالی یه روزه،                                 همه می‌دونن،                                                  منم می‌دونم،  &nbs...
9 فروردين 1392

تولد اقا ایلیا

ا مروز هر ساعت ودقیقه اش برای من خاطره هست ویاداور لحظات شیرینی که منتظر بدنیا امدن تو بوده ایم لحظاتی که هر چند کند می گذشت اما یادآوریش زیباست پسرم کمتر از 2 ساعت برای سالگرد تولد توست ومن باورم نیست 2سال من مادر بوده ام برای خوب یابد بودن من قضاوت با خود توست اما تو بهترین پسر دنیا هستی من عاشقونه دوست می دارم. ...
24 اسفند 1391

اگر کارمند نبودم

وقتی با بـــــــــوس فـــــــــرزندت از خواب بیدار می شی وقتی با خنـــــــده فـــــــــــرزندت خواب از سرت میره وقتی فرزنــــــــــدت خوشحاله که مامان امروز کنارشه وقتی خبری از پرستار نیست وقتی صبح فرزنــــــــدت اسباب بازی هاشو میاره وقتی پاهاشو دراز می کنه میــــگه مامان اتل وقتی از خوشحالی دوباره بوســـه بارونت میکه اما مامان شتاب داره که باید برســـه به اداره پرستارش در می زنه ومیـــاد  تو خونه مامان مانتو میپوشه و...   اونوقت هست تمام شادی فرزندت از بودن با تو میشه اشک های حلقه زده تو چشم های نازش وگریه وچسبیدن به تو که یعنی مامان نرو   اما مامان باید بره .... میشد امروز روز خوب شادی بود بر...
3 اسفند 1391

23 ماهگی ایلیا جان

ایلیا در زمان ترک از بس برای ایلیا جان آمیو (ایلیا به شیر امیوه کلا خوراکی ها میگه)گرفتیم ورشکست شدیم اقا ایلیا به آب پاش علاقه خاصی داری اینجا داره ماشینشو میشوره تا اینجا یکبار تلویزیون به علت اب پاشی وخرابکار ایلیا خان رفته تعمیر خدا بخیر کنه حالا خدا کنه به خودش آسیب نرسونه آقا ایلیا وقتی مامان تو اینترنت سرگرمه کل کشو ها میز و کمدش خالی میکنه اینجا هم کشو را خالی کرده رفته توش وایستاده تا قدش به جلو آینه برسه چند وقت پیش ها روی کارت نوشتم مامان به دیوار زدم هر موقع رد میشدم بهت نشون می دادم می گفتم مامان بعد از چند وقت امروز وقتی کارت را نشونت دادم گفتم اینجا چی نوشته خیلی با ذوق گفتی مامان کلی من خوشحال شدم با...
25 بهمن 1391

شعر قبل از 2 سالگی

وقتی مامان نتونه شعر بگه خاله سمیه را مجبور می کنه که در احولات ایلیا گلی این سروده را بگه تقدیم به بلبل زندگیم ایلیا جونی   اتل متل یه بچه یه بچه ی ناز نازی کوچول موچول و شیطون ،عاشق اسباب بازی اسم قشنگی داره ایلیای مامان چشم سیاه لپای رنگی داره ایلیای مامان یادم تورا فراموش ایلیای بابا تپل مپل بازیگوش ایلیای بابا اسم باباش صادق خان و مامانشم حسنا جون کی بشه بزرگ بشه داد بزنه مامانی و بابا جون بابا سرکار میره و مامان میره اداره می مونه باغ دلم پیش خاله ستاره وقتی از راه میرسم میاد بغل ایلیای نی نی نه غذا نه میوه، دادمیزنه مامانی می می از سرو روم بالا میره موهامو هی میکشه تا م...
25 بهمن 1391

پیش بسوی مرد شدن

پسر عزیز تر از جونم از امروز قراره بهت شیر ندهم ویه قدم بر دارم برای مرد شدنت نمی دونم چطور با این قضیه کنار میایی از صبح که رفتم اداره تا الان که ساعت 4   ندیدمت پیش خاله ستاره خونه اونها هستی با اینکه بهش اعتماد دارم اما تو دلم خیلی می ترسم نگرانت هستم تو عادت به دوری از من را داری اما نمی دونم چه واکنشی داری  و چطور با این قضیه کنار میایی خدا کنه که اذیت نشی پسرکم دلبرکم و من مطمئن هستم برای به اغوش کشیدنت دلم خیلی تنگ میشه ... مرحله بعدی که از پوشک گرفتن است بعدش هم جدا خوابیدن شاید از همین شبی برای جدا خوابیدنت تلاش کنم می گذارم ببینم عکس العملت چطوری هست... ب ابایی نوبت مامان تمام شد حالا نوبت توست که کنارم بخوا...
18 بهمن 1391

اندر احوالات ایلیا

 مامان دانشجوو می شود و مجبور یه مسافرت 4 روزه به قم میشیم  پیش خاله نفیسه رفتیم کلی بهمون خوش گذشت پسری برامون سنگ تمام گذاشت اصلا من ومامان جونش را اذیت نکرد گاهی اوقات ازش توقعات زیادی هم داشتیم مثلا وقتی من ساک بدست بودم وایلیا خواب داشت توقع داشتیم خودش مثل یه مرد راه  بیاد وبغل نخواهد تو قطار هم کلی بازی کردی سرتو می کرد تو کوپه های کناری می گفت دالی .... البته از سفر امدن همانا سرما خوردن من وبابا وگل پسری همان هنوز بعد از گذشت یک هفته خوب نشدیم ... ایلیا گلی دست به خودکارت هم خوبه تمام دیوار های خونه و روی صندلی ها را خط خطی می کنی بعدش میای دستتو میدی به من میگی برام بع بعی  بکش یه بار بابات برات نوشته ...
5 بهمن 1391

اسال ونه ماهگی ایلیا جان

وقتی دنبالم میگردی با صدا رسا  میگی مـامـان مـامـان اگه جوابت را ندهم به حالت غش  گریه میکنی... وقتی بابات می خواهد بره سرکار و باید یواشکی بره یا با گریه من تو را ازش جدا کنم بگی بابا رفـــــــــــــــــ یا وقتی ساعت 1 شب دست منو میکشی سمت کامپیوتر می بری وقتی تو کارت های دید اموزت وانت می بینی می گی باباجــــــــــــــــی (ماشین بابا حاجیش وانت ) وقتی برای گرفتن یه بوس باید کلی منت تو فسقلی را بکشم وقتی سمت هر بچه ای میری واونها بدو می پرن تو بغل مامانشون از ترس اینکه می خواهی بزنیشون وقتی برای خوردن اولین لقمه کلی باید باهات ور برم تا دهن مبارکت را باز کنی بعد بخور بخورت شروع میشه وقتی با صدای بلند می خندی ....
25 آذر 1391