امروز ایلیا به مهد کودک برگشت
پسرما تو خونه پرستار داشت بعد تصمیم گرفته شد برای بعضی مسایل از جمله بخاطر صحبت کردن پسری به مهد کودک فرستاده شه دیشب بردمش حموم حسابی تمییز مرتب که می خواد بره مهد نیمه های شب نگاه می کنم می بینم یه چیزی روی بدن ایلیاست جیـــــــــــــــــــغ بنفش همسرم با یه ترس بیداره میشه میگم زود بیا ایلیا پی پی کرده به بدنش مالیده می بینم بو نمیده اما ول کن نمی شم چراغ روشن میشه میبینم اقا با ماژیک سیاه روی کل بدنش نقاشی کشیده حـــــــــــــالا من نصف شب چکار می تونستم بکنم........ به خاله ارزو زنگ زدم میگم ایلیا چکار می کنه گریه نمی کنه میگه نه عالیست داره با بچه ها بازی می کنه بچم از بس اواره بوده دیگه جای جدید هم میره احساس غریبی نداره ...