ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

دنیای زیبای ایلیا

روز مرد بر بابایی مهربان و پسری مبارک

همسر عزیز ومهربانم و پسری گلم عاشقتون هستم وخیلی خیلی دوستتون دارم و روز مرد را بهتون تبریک می گم مخصوصا به بابایی روز پدر را   این عکس رو تو ۵ ماهگیت با بابات گرفته بودی بعدمن براتون طراحیش کردم ای خدا چقدر زود می گذره راستی این چند روز دلم خیلی گرفته نمی دونم چرا شاید بخاطر اینکه مامان جونت رفته قم پیش خاله نفیس نرگسی ومحمد  ما هم دلمون براش تنگ شده پسری دیروز برای اولین بار خواستی بگی توپ گفتی پوت چقدر خودت و ما خندیدیم وای چقدر خودت ذوق می کنی و خودتو تحویل میگیری فعلا فقط بلدی بگی بابا  ای جان مادر نفس مادر دوستت دارم       +  نوشته شده در  شنبه سیزده...
22 آبان 1391

میلاد امام رضا(ع) مبارک

پ سری عزیزم مامان دلش خیلی هوای مشهد کابوس امام رضا را کرده دعا کن کارامون جور بشن بتونیم بریم زیارت (یا امام رضا مددی کن) به همین مناسبت شب میلاد رفتیم برای اقا پسری یه ماشین بزرگ به قول بابات 10 تن گرفتیم کلی باهاش بازی می کنی دیشب دست منو می کشیدی که ببری تو کوچه با ماشینت بازی کنی اخه اقا پسری مگه حیاط خونه چه فرقی با کوچه داره که حتما باید بری تو کوچه هان ***اینم مدل موی جدید که مامان جون جلوی موهای پسری وقتی من نبودم  کوتاه کرده  چی باید به این مامان جونت بگم اقا ایلیا *** اینجا اقا پسری می خواهد هم خودش هم ماشین برن تو کارتون اقا پسری علاقمند شدید شده به کارتون های با نی نی چکارت کنم البته الا...
22 آبان 1391

همسفر عشق تولدت مبارک

تقدیم به بابا صادق بمناسبت سالروز تولدش قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای ما بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم       دیروز به همین مناسبت یه جشن سه نفر گرفتیم کلی ذوق می زدی و با بادکنک ها بازی کردی می رفتی خودتو می انداختی روی بادکنک های بیچاره تا بترکن و بخندی   پی نوشت:در تاریخ 2 مهر ماه نوشته شده ... ...
22 آبان 1391

ایلیا کچل و روز کودک

پسر عزیز تر از جانم هفته گذشته هفته کودک بود و من گذاشتم بیش از گذشته فرمانروایی کنی گفتم بذار تمام محدودیت ها کنار گذاشته شوند از تماشا کردن سی دی با نی نی که هر موقع اراده کردی برات گذاشتم تا آب بازی کردنو گاز گرفتن  ومو کشیدن مامانت و خلاصه هر کاری که از دستت برمی امد کوتاهی نکردی به همین مناسبت از نمایشگاه کودک برات چند تا کتاب خریدم قضیه کچل شدنت گفتم برات مامانت جونت جلوی موهایت راچیده بود بعد خیلی بد شده بودن من به دایی رسول و بابایی گفتم با ماشین شماره 20 سر پسری را اصلاح کنید من نبودم وقتی اومدم دیدم دایی رسول با با صفر موهای پسری را کوتاه کرده و بابا هم داره کمکش می ده نمی دونی اون لحظه چه حسی داشتم اخه من خیلی موهاتو...
22 آبان 1391

برنامه ایلیا

پسر عزیزم چند روزیست فکرم حسابی مشغول توست دوست دارم برنامه وهدف مشخصی برایت داشته باشم دیگه نمی خواهم ساعت 12 شب بیدار شی و تا 4 صبح بازی کنی نه اینکه خسته شده باشم نه من بازی کردن با تو را دوست دارم اما از بی برنامگی خسته شده ام از اینکه هر ساعتی که اراده کنی شیر بهت بدهم  و یا اینکه  کامپیوتر واب بازی ،تلویزیون( با این برنامه های مسخرش )و...کمتر شده است باید از روی برنامه باشد طبق اراده شخص شما نیست گفتن فرمانروا باشی که هستی  خواندن کتاب هم فعلا دوست داری مخصوصا کاتالوگ خانه فراز را همیشه همین کتاب را بر می داری می گی نینی ،توتو فکر کنم بخاطر شکل هاش این کتاب را دوست داری بقیه کتاب ها را که برات می خونم می گردی...
22 آبان 1391

دنیای زیبای پسرم 4

ایلیا جونی دو شب جدا از من روی تخت خودت خوابیدی شب اول خیلی اضطراب داشتم برات یه ایه الکرسی خوندم گفتم خدا خودت مواظب پسری من باش شب دوم راحت تر ازت جدا شدم اما وسط شب که بیدار شدی گریه کردی خودم هم اومدم کنارت خوابیدم چکار کن مامان طاقت جدایی را نداره دیشب هم که دوباره کنار خودم خوابیدی نصفه شب بیدار شدی بدونی که چشمات را باز کنی جیغ زدی گفتم بخواب پسرم من کنارتم تو هم چشم های نازتو بستی خوابیدی نمی دونم ایا می تونم تو را از خودم جدا کنم و شب ها جدا بخوابی یا نه فکر کنم قبل از هر چیز باید خودم را عادت بدهم که بدون نگاه کردن به تو چشم هایم راببندم و بخوابم. پسری عادت کردی با شنیدن اهنگ می رقصی  مخصوصا همراه اهنگ های خاله شادونه که ...
15 مهر 1391