ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

دنیای زیبای ایلیا

عاشقتم

پسر عزیز تر از جانم دوستت دارم دلم برات تنگیده کاش الان پیشم بودم برای دیدن روی تو لحظه شماری می کنم                       هفته کودک هم گذشت اما امیدوارم بهت خوش گذشته بود در ضمن یه هدیه خوشمل طلب داری ...
22 مهر 1393

پسر مامان حرف می زنه

زن دایش براش شلوارک خریده اومدم بکنم پاش میگه نمی خوام دخترونه هس شلوار کی خریده برات با شدت تمام یسسنا دارم با خاله سمیه اش حرف می زنیم از دوران دانشجویی خاطرات یهو سر منو چرخوند سمت خودش گفت مامان با من حرف بزن دوباره گرم صحبت بودیم روشو کرده سمت من میگه دارم باهات حرف می زنننننم تو مغازه اسباب بازی فروشی یه اسکلت یه ادم بود تدست خاله سمیه را کشیده میگه عاله سمی مثل تویه پسرکم وقتی توخیابانون وسط پیاده رو چهارزانو می زنی جیغ می زنی اسباب بازی می خوای مردم منو نگاه می کنن عجب مادر بدجنسی هستی دیدنی میشی البته بنده بهت محل نمیدم میرم تا خودت بدویی دنبال من البته با اشک جیغ     ...
26 شهريور 1393

3 سال و 6 ماهگی

خسته از ماموریت رسیده بودم خوابیده بودم اومده بالای سرم دستشو گذاشت روی سرم گفت مامان تب دالی؟ گفتم:اره بدو دوید تو هال به باباش میگه  مامان تب داله مامان تب داله دستشو کشدیه اورده بالای سرم میگه مامان تب داله بریم دکتر امپول برنه خوب بشه اینم از پسر دکتر ما بهش میگم ایلیا خیلی خوشحالم که با من صحبت می کنی میگه منم خوشحالم من غرق بوسش می کنم  گفت مامان برام اصه (قصه) بگو ما هم گفتیم بذار قصه ای بگیم که نکته تربیتی داشته باشه شروع کردم به گفتن که یه پسری بود به اسم ایلیا مامان بابا خیلی دوستش داشتن خیلی عاشقش بودم یه روز مامان به اقا ایلیا گفت پسرم تو دیگه بزرگ شدی باید روی تخت خودت بخوابی اگه کنار بابا مامان بخوای ج...
14 شهريور 1393

مامان دوست دارم

دارم با کامپیوتر کار می کنم پسری داره تلویزیون نگاه می کنه یهو میاد تو اتاق چشم تو چشم من میگه مامان دوست دارم بعد سرش میندازه پایین که بره فیلمشو نگاه کنه صداش می کنم میگم منم عاشقتم پسرم می بوسمش غرق شادی میشم دعواش می کنیم با اعتماد بنفس کامل میگه به مامان جون میگم دعواتون کنه (خدا تمام مامان جونها را برای نوه های گل حفظ کنه) اینم چند تا عکس از دایناسور های ایلیا                           ژست ایلیا با دایناسورهاش   ...
16 مرداد 1393

3 سال و 3 ماهگی ایلیا

پسرم روز به روز شیرینتر صحبت می کنه ما را در هر لحظه غافلگیر میکنه مامان اب می خوام :مامان بیرار شو(بیدار)باباتندترنرو مامان میرسه(میترسه) عاشق دایناسوره  ،سوسمارشو خیلی  دوست داره کلی باهاش ادعا می کنه(مامان سوس(سوسمار) می خوام) از بیرون اومدم خونه میگم وای اقا چه گرمه دارم اتش میگیرم:سرشو از زیر پتو اورده بیرون میگه با حالت ناراحتی مامان اتیش داری :منتظر بود شعله های اتیش از بدن من ببینه مامان سی دی پاندا می خری:مامان سی دی بن تن می خوام:روی جورابش عکس باب اسفنجی داره پیداش کرده اوردش میگه مامان سی دی می خری (چقدر من از اینها بدم میاد ) کلا بچمون فکر می کنه من به بانک وصلم هر چی می بینه میاد میگه مامان میخری (ح...
6 تير 1393

البوم 36-37 ماهگی به عبارتی 3 سالگی

              سفره هفتی سین و محمد طاها     تولد بابا حاجی اما به کام ایلیا     یسنا گلی و نرگس خانم تنها سرگرمی برای مردمان  شهر ما   ابشار بندر دوساری ابشار دوساری و رودخانه گمرکان   سیزده بدر بچه ها و ماشین بابا حاجی ...
28 فروردين 1393

تولد اقا ایلیا

در خانه آه دارد علی عشق پهلو شکسته داردعلی آن پسر جان داد فدای مادرش حسن حسین داغ مادر دارند یاعلی     اکنون سالگرد ورود فرشته اسمانی به سرزمین دل ماست تمام این لحاظات دوست دارم وبرای پسرم ارزوی زندگی شاد را دارم وبه علت شهادت حضرت زهرا (س) ونبودن خواهر زاده های عزیزم نرگس خانم ومحمد خان انشاالله پسرم شمع کیک تولدش بعدا فوت می کنه       ...
24 اسفند 1392