اندر احوالات 32و33 ماهگی اقا پسری
وای دو ماه گذشت از اخرین پستی که از خاطرات ایلیا گذاشته بودم نمی دونم چرا ننوشتم اما عکس دارم تو اولین فرصت می زارم
ایلیا هر روز با باباش میره مهد به نظر میاد دوست داره مهد کودکشو شایدم عادت کرده خیلی مواظب وسایلش هست وقتی کیفشو بر میداره خواب الود میره سوار ماشین میشه می خوام بخورمش.
تو دهه اول محرم بچه ام کلی عزاداری کرد همراه باباش تو دسته ها میرفت تبل میزد .پسرم قبولت باشـه
تقریبا هر شب میاد دست منو باباشو میگره با یک حالت خاصی میگه(میای بریم توپ بازی)بعد کی جرات داره نه بگه خودشو به زمین میزنه کلی بازی می کنیم می خندیم ...
گاهی کار بدی انجام میده میگم ایلیا میبرمت تو اتاق پسری دستش میاره طرف ما میگه نه نه و بعضی وقت ها هم منو هل میده میبره تو اتاق در می بنده من جیغ می زنم اونم از پش در می خنده ....
عاشق نقاشی هست تا اینجا 4 دفترو پر کرده از خط هایی که معلوم نیست چی هست ومن فکر می کنم رکورد ماشین کشیدن شکستم گاهی روزی بالغ بر 20 تا ماشین می کشم وقتی خودش هم میکشه خط ها مستقیم میکشه میگه بالابالا ...
روزها کلی شربت می خوره روزی چند بار باید براش شربت درست کنم نمی دونم ضرر داره یا نه راستی امسال اولین بار که پرتقال خورد کلا تا به یه چیزی علاقمند بشه کلی طول میکشه غذا خوردنش هم از وقتی مهد رفته بهتر شده
راستی پدر و پسر رفتن موهاشون مثل هم کوتاه کردن ....
فعلا همین ها تو ذهنم هستن بعد میام عکس میزارم