مهد ایلیا
حس دوری از فرزند همیشه برای همه مادرها سخته
منم همیشه دوست دارم پسرم کنارم باشه از بازی هاش از لبخندش از کارهای با مزه اش لذت ببرم
گاهی هم از غر زدنش یا اذیت هاش نارحت شم
اما مجبورم ساعتی پسر عزیز تر از جانم ساعتی از خودم دور کنم اقا پسری به مهد بره
اما امروز می خوام بگم از مهد ارزو واقعا راضی هستم
چون اقا پسری راضی هست دوستش داره وعلاقه بهش داره
دیروز به دلایلی ساعت 3 رفتیم دنبال ایلیا کلی به خودم لعن نثار می کردم چرا دیر میریم دنبالش الان بچه چشم انتظاره الان خوابش برده و از این فکر ها
وقتی اقا همسر پسری اورد با کلی انرژی وشادی
شروع کرد تعریف کردن که خاله بردمون پارک ما داشتیم بازی می کردیم
خاله موهامو شونه کرد و...
خلاصه همیشه از خاله هاش برامون میگه از دوستاش
هر وقت بخوام تهدیدش کنم می گم دیگه مهد نمی برمت و او کلی التماس می کنه
القصه اینکه خواستم اینجا از تمام خاله های ایلیا تشکر مخصوص کنم ومخصوصا از خانم اسحاقی مدیریت محترم مهد کودک ارزو و ارزو سلامتی وخوشبختی براشون دارم.
و چقدر خوبه که احساس ارامش و اطمینان داشته باشیم وقتی بچه هامون ازمون دورن
خواهش می کنم هر کی این مطلب خوند برای سلامتی تمامی بچه ها یه صلوات بفرسته
راستی یه خاطره:
دیشب ایلیا گفت مامان بیا بریم مهد می گم چرا مامان الان که شبه میگه مامان غذا می خوام
بچه فکر می کنه تو خونه غذا گیر نمیاد