خرید برای مامان
سلام
دیشب رفتم عروسی اخر شب پسری وباباش اومدن دنبالم
مامان چرا منو نبردی عروسی
من دلم عروسی می خواد
من دوست داشتم بیام
القصه اینکه شام خوشمزه ای که نوش حانم شده بود زهر مار شد
گفتم ایلیا پیتزا می خوای
اره
دیگه کلا عروسی فراموش کرد چسبید به پیتزا بعد کلی گشتن جایی پیدا کردیم سفارش دادیم
تا اقای همسر رفت خرید کنه ایشون هم کلی وعده بهم داد
مامان برات لباس می خرم
چه رنگی می خوای؟ ارمز(قرمز) باشه
عروسک می خرم
داداش هم می خرم
خلاصه چند وقته حسابی رفته تو کار وعده دادن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی